امروز از آن روزهایی بود که انتظارش را میکشیدم بیصبرانه منتظر این روز بودم. به دنبال خرید شکلات، شیرینی و پولهای تا نخوردهای که برای عیدی سفارش داده بودم رفتم و با گرفتن آنها و هماهنگی بچهها همگی یکییکی با دستی پر و لباس نو در خانه پدری جمع شدیم تا این عید بزرگ را جشن بگیریم. یکی شکلاتها را و دیگری عیدیها را با بستن ربان دور آن تزیین میکرد، شلوغی بچهها که با بازی و سر و صداهایشان بیصبرانه منتظر جشن بودند شوقوذوق همه را بیشتر میکرد. تا نیمهشب مشغول تزیین و سفره چیدن بودیم تا برای فردا اول صبح آماده باشیم. بعد ا نماز صبح یکییکی با شوق عید، با لباسهای نو بیصبرانه منتظر مهمانان بودیم. سفره سبزرنگ که در خانه چیده بودیم حال و هوایی به خانه داده بود، عطر و نور خاصی در خانه پیچیده بود که هر ساله این خانه را عطرآگین و روشن میکرد. با ورود میهمانها و دستدادن به آنها و دادن عیدی که همان پولهای تزیین شده و شکلات که در تور سبز بسته بودیم از آنها پذیرایی میکردیم؛ این عیددیدنی با شروعشدن جشن که بعد از نماز مغرب با کِل کشیدن و نیانبان زدن و ریختن شکلات و… تا به خود میآمدیم پاسی از شب گذشته بود تمام میشد.
من از اینکه در این روز بزرگ دستم را میگرفتند وعیدی میدادم به خود افتخار میکردم که سادات هستم. سنت دیدار با سادات یکی از سنتهای پسندیده است که در میان شیعیان مرسوم بوده بهطوریکه در روز عید غدیر دیدار با هفت نفر از سادات همواره موردتوجه و اهتمام شیعیان قرار داشته است. مردم اعتقاد دارند پولی را که بهعنوان هدیه از سادات گرفتهاند، نباید خرج کنند؛ بلکه بهعنوان تبرک و برکت نزد خود نگهداری میکنند و بعضی دیگر نیز اسکناسهای متبرک را در لابهلای قرآنها قرار میدهند و یا بین پولهای خود میگذارند که مال و اموال آنها برکت پیدا کند.